تلخ و شیرین های زندگی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : یک شنبه 10 مهر 1390
بازدید : 92
نویسنده : عباسی

  

9مهرسال 1384 وقتی چشمانم را گشودم تا از رختخواب بلند شوم دلشوره و اضطراب عجیبی داشتم. با بی حوصلگی لباس هایم را پوشیدم و به طرف استودیوی جام جم برای ضبط برنامه امید ایران به راه افتادم. در بین راه چند بار آیة الکرسی خواندم تا آرام شوم. صدقه ای کنار گذاشتم و وارد استودیو شدم. اتفاقاً آن روز باید برنامه شادی برای کودکان خارج از کشور اجرا می کردم. سعی کردم دلشوره ام را فراموش کنم و آن برنامه را به نحو احسن اجرا کنم، بعد از اتمام برنامه زمانی که مشغول تعویض لباس هایم بودم ، تلفن همراهم زنگ زد. در استودیو تلفنم آنتن نمی داد. بلافاصله خودم را به بیرون استودیو رسانده و از تلفن ثابت با خانه برادرم تماس گرفتم . از آن سوی خط صدای گریه برادرزاده ۱۲ ساله ام را شنیدم که بریده بریده خبر مرگ پدرش که مبتلابه بیماری سرطان خون بود را داد. با شنیدن این جمله غم و اندوه وصف ناشدنی تمام وجودم را فرا گرفت . سکوت کردم و ناخودآگاه گوشی را گذاشتم. کمرم شکست، احساس کردم دنیا برایم به پایان رسیده است. تنها چیزی که همان لحظه به یادم آمد فرستادن چند صلوات برای شادی روحش بود. بهت زده روی صندلی کنار تلفن نشستم، رنگ و رویم پریده بود، همکارانم با عجله به طرفم آمدند و علت ناراحتی ام را پرسیدند. بعد از چند دقیقه با کمک آنها به خانه برادرم رفتم.
انگار خداوند همه چیز را از قبل به دلم انداخته بود. چون چند روز قبل از این اتفاق ناگوار بدون هیچ دلیلی به مدت یک هفته مرخصی گرفته بودم. بنابراین یک هفته تلخ و پر از درد را در تکاپوی برگزاری مراسم سوگواری برادر عزیزم که یاد و خاطره فراقش، هنوز هم مرا آزار می دهد سپری کردم. تا این که بعد از اتمام مرخصی برای اجرای برنامه با پیراهن مشکی خود را به استودیو رساندم. بنابراین با یادآوری حرف های برادرم که دائم مرا در هر شرایطی به خنداندن مردم و به ویژه بچه ها تشویق می کرد فاتحه ای برای شادی روحش فرستادم. بعد هم پیراهن مشکی ام را با پیراهنی به رنگ شاد تعویض کرده و جلوی دوربین رفتم. آن روز هیچ کس اشک مرا ندید. اما در همان برنامه شعر معروف «در قندون» را چند بار تکرار کردم تا روح برادر از دست رفته ام شاد شود.
آن اجرا یکی از به یاد ماندنی ترین خاطراتم در طول زندگی شخصی و حرفه ای ام است.

 

http://s2.picofile.com/file/7149670000/barg.jpghttp://s2.picofile.com/file/7149670000/barg.jpghttp://s2.picofile.com/file/7149670000/barg.jpg

زادگاه و تاریخ تولد هیچ کس در هیچ نقشه و تقویمی نیست ؛انسان ها هر لحظه در تپش قلب کسانی که دوستشان دارند متولد می شوند.

عمو بهروز سالگرد پروازتون مبارک

و

روحتون قرین آرامش و شادی

برامون دعا کنید عمو..

...کــــــــاش گاهی زنـــــــــدگی 

 

داشت ..




مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 34
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 35
بازدید ماه : 35
بازدید کل : 12721
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com